به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
این شانه های خسته ی من نا توان ترند «مسلم بشیری نیا» سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم سلام ای سیاهی، سلام ای کتیبه سلام بزم روضه، سلام نوحه و دم سلام سینه زن ها، سلام گریه کن ها سلام سوز سینه، سلام اشک نم نم سلام مادر ما، سؤال کَیفَ حالک؟ سلام آتش و در، سلام زخم مرهم سلام عصمت الله، سلام عفّت الله سلام ای رشیده، سلام قامت خم سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟ کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم سلام بی نشانه، سلام درد شانه سلام خاک کوچه ، سلام مسجد غم سلام ای مدافع، سلام دست رافع سلام دست مجروح، سلام روی مبهم سلام دل شکسته سلام دست بسته سلام شیر خیبر، سلام مرد عالم سلام شاه مردان، سلام چشم گریان سلام مرد خانه، سلام چشم محرم سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟ سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟ توفیقی شاید از اسرار محرم باشد تقسیم کردن پدر ... بابا ی رقیه در عصر عاشورا تقسیم شد بخشی به روی نیزه ها و بخشی بر خاک صحرا... امسال تو هم تقسیم می شوی ... امسال بابای من = یک تاج گل + کودکی 10 ساله
امسال بانی تکیه ی امام حسین (ع) جای تو تاج گلت می شود و پسر 10 ساله ات... عجیب است در میان این تکیه تو نیستی تو این تکیه را بر پا نکرده ای ولی هر لحظه بوی تو می دهد و وجود تو حس می شود تازه فهمیده ام بابای من بوی محرم می دهد... باور کن که هنوز انتظارت را می کشم انگار تا سرت را نیاورند آرام نمی گیرم. بابا رفتنت بوی شهادت می داد و محرم تقسیم شدی روضه می خوانم یا پا به پای روضه گام بر می داری؟ تشبیه به سقایت نمی کنم ولی هم دستانت شکسته شد هم به من قول دادی که می آیی... این چه رسم آمدن بود؟ بر روی دست ها... آمدم که من را ببینی... من تو را دیدم...و تو ندیدی، من تو را بوسیدم... و تو نبوسیدی،گفته بودی که نگریم وگرنه گریه می کنی من گریه کردم... و این بار آرام بودی تو را چه شده بود که حتی نگاهی بر من نکردی؟؟ عجب جمله ی زیباییست.... احب الله من احب حسینا می بینی بابا می گویند خدا دوست دارد تو را که دوستدار حسین (ع) هستی عجب ارثی برای ما گذاشته ای... یعنی من هم چون تو می شوم تا بعد از مرگم این جمله را برای من هم بنویسند؟ بابا آب داد... عجب جمله ی بی رحمیست.... بابای رقیه آب نداشت، تشنه بود، رقیه هم تشنه بود، اصغر هم، سقا هم، یاران هم، کربلائیان تشنه اند... کاش دیگر بابا آب ندهد. بابا در باران آمد... آنجا که خبر از باران نبود بابا غرق خون بود سر نداشت و بابای بی سر نیامد، بابا تقسیم شد فقط سر بابا در خرابه آمد. کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه ای سر ای به کسی وردیه آتش د بیایه زنه دگه عباسه نه دلتون هزار خوش ده بیایه زنه عطش هلهلوسوخته جونم وبال وپرم چه نمونده ور زینبه خونش دبیایه زنه الاه الاه الاهی یا الاه ،الاه الاه الاهی یا الاه مو ببینم کوفیون ومشعلانه طاقته ده زینبو ای کربلانه بعد خاکسترای دل سوختم چیه بالاترش مو همه زندیم رفت از دسم ای خیمه گاهم سرش خونمه تش زنه خونه بی خون خدا خونه نه مو ایان خونمه که رفته بالا سر نیزه سرش الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه کی بناره روز قتل وقتلگانه طاقته ده زینبو ای کربلانه کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه رحم ومروت مکن مشعله به مه دل خیمه گامون بیرق سوزشه سوزنشو ونش نها تیامون الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه موببینم آتش و خاکسترانه طاقته ده زینبو ای کربلانه کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه بسه بی مروتی خدایی هه پا انه دلاشون مزنه ظالمون آتش کینه ور خیمه هاشون ار که قصه مونه مو دگه اوه هم ا دنیا نخوم مو فقط فکر ای بچه یتیمونم وسر پناشون الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه تش کشیدن خیمه ی آل عبانه طاقته ده زینبو ای کربلانه کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه لیز ای بچن مکن ایطوری که خدا رضا نه بوردی گوشواره شه،برش امامال یتیم خورا نه اه گیره تونه هرچه مخی زنش بوه نداره آه ای بچه تا روز قیامت اتو رها نه الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه مگریو دخترم سی دل خیمه گاه خدا کریمه خیمه ار تش گره بیت خدا خونه بی کسیمه مثل تو مم ابچی تش خونه بومه دیدموه هنی یه آتشش مه دل داغدارومو ریبریمه الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه نمبنارم ای همه ظلم وبلانه طاقته ده زینبو ای کربلانه کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه مولتی ده مونه، مشعلته مگرتو بالاسرم تا که بینم خومه ای تن بیماره کجاوا بروم منه نیمه نفس چطور برم سید وسجادشه؟ جایی جورم سیش سایه کنم ریشه مو په معجروم الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه کی بناره ای غروبه و نینوانه طاقته ده زینبو ای کربلانه کوفیون وردنه مشعلانه خوبه آتش زنن خیمه گانه آخرش کوفیون کار خوشونو کورنه په مشعلا تش گرفت خیمه گاه زند به دل زینب ام بلا قلم ودل گداختن ا محمد که نوشت شعرشه آه سرده ا ای شعره غمش مونده سی اهل عذا الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه طاقته ده زینب بی سرپنانه
تا زیر بار حادثه طاقت بیاورند
در دست های خیبری ام جان نمانده است
بی قوت تو راه به جایی نمی برند
از مردمی که خنده به تنهایی ام کنند
تا کوچه های شهر همه گریه آورند
از احترام و عرض ارادت گذشته کار
مردم دگر سلام مرا هم نمی خرند
با زینبت، حسن و حسین گریه می کنند
این کودکان غمزده محتاج مادرند
خانوم خانه صبح شد، از جا بلند شو
تا در نگاه باز تو پر در بیاورند
خورشید تابناک مدینه طلوع کن
پای غروب چشم تو ارض و سما ترند
بال و پرت شکسته شد اما هنوز هم
این بال های زخمی تو سایه گسترند
پشت دری شکسته زمین خوردی و بدان
چشمان من همیشه به دیوار و آن درند
فریاد می زدی و کسی اعتنا نکرد
همسایه های ما همه هم کور و هم کرند
دیگر برای زینبت از کربلا نگو
از جسم های غرق به خونی که بی سرند
از تیر و نیزه ها که به رؤیای پیکرند
از دشنه ها که در پی گودی حنجرند
آوارگی و کوچه و بازار، بعد از آن
از مردمی که سنگ روی بام می برند
از کودکی که دامنش آتش گرفته است
از آن سوار ها که به دنبال دخترند
از لشگری که در پی آن گوشواره ها
در قحط زار عاطفه صد گوش می درند
از آن کنیز زاده که فکر کنیزکی ست
از مجلسی که شادی و غم برابرند
از بزم عیش و آیه ی قران و ضرب چوب
از آن نگاه ها که به طشت زر و سرند
از قطره قطره های شراب شراب خوار
کآمیخته به خون سر و روی دلبرند
از کربلا مگو که ز بس گریه کرده است
بال و پر ملائکه از اشک او ترند
کمی هم احترام مانگهدار
تو میبینی ربابم غصه دار است
بنی هاشم هنوزم داغداراست
صدای العطش در گوش مانده
بدنها بی کفن هر گوشه مانده
شب یلدا توهم چله نشین باش
سیه پوش غم سالار دین باش