سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ

شاید از اسرار محرم باشد تقسیم کردن پدر ...

بابا ی رقیه در عصر عاشورا تقسیم شد بخشی به روی نیزه ها و بخشی بر خاک صحرا...

امسال تو هم تقسیم می شوی ...

امسال بابای من = یک تاج گل + کودکی 10 ساله

امسال بانی تکیه ی امام حسین (ع) جای تو تاج گلت می شود و پسر 10 ساله ات...

عجیب است در میان این تکیه تو نیستی تو این تکیه را بر پا نکرده ای ولی هر لحظه بوی تو می دهد و وجود تو حس می شود تازه فهمیده ام بابای من بوی محرم می دهد...

باور کن که هنوز انتظارت را می کشم انگار تا سرت را نیاورند آرام نمی گیرم.

بابا رفتنت بوی شهادت می داد و محرم تقسیم شدی روضه می خوانم یا پا به پای روضه گام بر می داری؟

تشبیه به سقایت نمی کنم ولی هم دستانت شکسته شد هم به من قول دادی که می آیی...

این چه رسم آمدن بود؟ بر روی دست ها...

آمدم که من را ببینی... من تو را دیدم...و تو ندیدی، من تو را بوسیدم... و تو نبوسیدی،گفته بودی که نگریم وگرنه گریه می کنی من گریه کردم... و این بار آرام بودی تو را چه شده بود که حتی نگاهی بر من نکردی؟؟

عجب جمله ی زیباییست....

                       احب الله من احب حسینا

می بینی بابا می گویند خدا دوست دارد تو را که دوستدار حسین (ع) هستی عجب ارثی برای ما گذاشته ای...

یعنی من هم چون تو می شوم تا بعد از مرگم این جمله را برای من هم بنویسند؟


بابا آب داد... عجب جمله ی بی رحمیست....

بابای رقیه آب نداشت، تشنه بود، رقیه هم تشنه بود، اصغر هم، سقا هم، یاران هم، کربلائیان تشنه اند... کاش دیگر بابا آب ندهد.

بابا در باران آمد... آنجا که خبر از باران نبود بابا غرق خون بود سر نداشت و بابای بی سر نیامد، بابا تقسیم شد فقط سر بابا در خرابه آمد.

 


نوشته شده در شنبه 91/8/27ساعت 11:56 صبح توسط ویروس| نظرات ( ) |

 

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

ای سر ای به کسی وردیه آتش د بیایه زنه

دگه عباسه نه دلتون هزار خوش ده بیایه زنه

عطش هلهلوسوخته جونم وبال وپرم

چه نمونده ور زینبه خونش دبیایه زنه

الاه الاه الاهی یا الاه ،الاه الاه الاهی یا الاه

مو ببینم کوفیون ومشعلانه

طاقته ده زینبو ای کربلانه

بعد خاکسترای دل سوختم چیه بالاترش

مو همه زندیم رفت از دسم ای خیمه گاهم سرش

خونمه تش زنه خونه بی خون خدا خونه نه

مو ایان خونمه که رفته بالا سر نیزه سرش

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

کی بناره روز قتل وقتلگانه

طاقته ده زینبو ای کربلانه

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

رحم ومروت مکن مشعله به مه دل خیمه گامون

بیرق سوزشه سوزنشو ونش نها تیامون

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

موببینم آتش و خاکسترانه

طاقته ده زینبو ای کربلانه

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

بسه بی مروتی خدایی هه پا انه دلاشون

مزنه ظالمون آتش کینه ور خیمه هاشون

ار که قصه مونه مو دگه اوه هم ا دنیا نخوم

مو فقط فکر ای بچه یتیمونم وسر پناشون

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

تش کشیدن خیمه ی آل عبانه

طاقته ده زینبو ای کربلانه

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

لیز ای بچن مکن ایطوری که خدا رضا نه

بوردی گوشواره شه،برش امامال یتیم خورا نه

اه گیره تونه هرچه مخی زنش بوه نداره

آه ای بچه تا روز قیامت اتو رها نه

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

مگریو دخترم سی دل خیمه گاه خدا کریمه

خیمه ار تش گره بیت خدا خونه بی کسیمه

مثل تو مم ابچی تش خونه بومه دیدموه

هنی یه آتشش مه دل داغدارومو ریبریمه

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

نمبنارم ای همه ظلم وبلانه

طاقته ده زینبو ای کربلانه

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

مولتی ده مونه، مشعلته مگرتو بالاسرم

تا که بینم خومه ای تن بیماره کجاوا بروم

منه نیمه نفس چطور برم سید وسجادشه؟

جایی جورم سیش سایه کنم ریشه مو په معجروم

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

کی بناره ای غروبه و نینوانه

طاقته ده زینبو ای کربلانه

کوفیون وردنه مشعلانه

خوبه آتش زنن خیمه گانه

آخرش کوفیون کار خوشونو کورنه په مشعلا

تش گرفت خیمه گاه زند به دل زینب ام بلا

قلم ودل گداختن ا محمد که نوشت شعرشه

آه سرده ا ای شعره غمش مونده سی اهل عذا

الاه الاه الاهی یا الاه، الاه الاه الاهی یا الاه

طاقته ده زینب بی سرپنانه


نوشته شده در شنبه 91/8/27ساعت 1:30 صبح توسط ویروس| نظرات ( ) |

یا حـسـین غریب مادر تویی ارباب دل من

   یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من

 

این عکسو با دقت ببینید اون آقا روی ویلچر نشستن ولی بازم توی اون شلوغی اومدنو توی هیئت دارن برا امام حسین عزاداری میکنن..اجرشون با خوده آقا انشاءلله

ایشونم در حالِ خوردن نذری هستن:(نوش جونشون)

این هم یک نوع عَلَم هست:

هیئت زنجیرزنی:

یـــــــــــا حسیـــــــــــــــــــن

حضورِ نوجوون ها در هیئات:

این عکسو خیلی دوس دارم:

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/25ساعت 2:22 عصر توسط خومونی| نظرات ( ) |

“محمدرضا ساکی پور” جانباز قطع نخاعی 70 درصد که  به دلیل ضایعات شدید مغزی نخاعی در ICU بیمارستان در حالت اغما بستری بود روز گذشته دعوت حق را لبیک گفت و به دیار معبود شتافت.
به همین مناسبت مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر این شهید بزرگوار روز یکشنبه هفتم آبان ماه جاری، ساعت 8:30 دقیقه صبح از درب منزلشان به نشانی دزفول خیابان مدرس نبش خیابان بوعلی به طرف گلزار شهیدآباد انجام و مجلس ترحیم این جانباز شهید در همان روز و از ساعت 15 تا 17 در مسجد ساکیان منعقد خواهد شد .


                                         

شهید“محمدرضا ساکی پور” در سال 1359 در آغازین روزهای دفاع مقدس، اولین کسی بود که با اصابت ترکش گلوله های توپ بعثی ها به شهر دزفول، به درجه رفیع جانبازی بعلت قطعی نخاعی نائل آمد.

برای آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار به این آدرس مراجعه کنید : دیسون




نوشته شده در شنبه 91/8/6ساعت 2:56 عصر توسط خومونی| نظرات ( ) |

عرفه امد و من باز مصفا نشدم
حاجی معتکف یوسف زهرا نشدم
همه گشتند سفید و دل من هست سیاه
باز هم شکر که پیش همه رسوا نشدم
هر طبیب درد مرا دید، بکرد زود ردم
کار از کار گذشت لیک مداوا نشدم
من به دنبال توام یا که به دنبال خودم
هر کجا در پی خود گشتم و پیدا نشدم
هر چه نالیدم اثر بر دل دلدار نکرد
باب میل دل پر غصه ی مولا نشدم
عرفات دل من بوی محرم دارد
چه کنم زائر آن تربت سقا نشدم
من چه دانم چه به روز دل ارباب گذشت
مند که بی لشکر و بی یاور و تنها نشدم
من شنیدم که روی سینه ی او بنشستند
من لگد کوب سم مرکب اعدا نشدم
من کجا مثل حسین داغ برادر دیدم
مثل او بر سر نعش قمرم تا نشدم
من از آن روز که از چشم شما افتادم
دست و پا ها زدم، افسوس دگر پا نشدم

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/3ساعت 9:54 عصر توسط ویروس| نظرات ( ) |